پریا
نوشته شده توسط : شیماو شقایق.دایی رضا

یکی بود یکی نبود
زیر گُنبدِ کبود
لُخت و عور تنگِ غروب سه تا پَری نشسه بود.زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای بهار گریه می کردن پریا.

از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد
از عقب از توی بُرج ، ناله ی شبگیر می اومد...

« - پریا! گشنَه تونه؟
پریا! تشنَه تونه؟
پریا! خسته شدین؟
مرغ پر بسسه شدین؟
چیه این ، های های تون
گریه تون ؛ وای وای تون؟ »
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای بهار گریه می کردن پریا





:: موضوعات مرتبط: سکوت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1156
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : چهار شنبه 21 بهمن 1388 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: