نوشته شده توسط : شیماو شقایق.دایی رضا

) قانون انگیزه: هرچه می گویید یا انجام می دهید از تمایلات درونی، خواسته های شما سرچشمه می گیرد. پس برای رسیدن به موفقیت باید انگیزه ها را مشخص کرد تا با یک برنامه ریزی اصولی به هدف رسید.



2) قانون انتظار: اگر با اعتماد به نفس، انتظار وقوع چیزی را در جهان پیرامون تان داشته باشید آن چیز بوقوع می پیوندد. شما همیشه هماهنگ با انتظاراتتان عمل می کنید و این انتظارات بر رفتار و چگونگی برخورد اطرافیانتان تاثیر می گذارد.


3) قانون تمرکز: هر چیزی را که روی آن تمرکز کرده و به آن فکر کنید در زندگی واقعی، شکل گرفته و گسترش پیدا می کند. بنابراین باید فکر خود را بر چیزهایی متمرکز کنید که واقعا طالب آن هستید.


4) قانون عادت: حداقل 95درصد از کارهایی که انجام می دهیم از روی عادت است. پس می توانیم عادت هایی را که موفقیت ما را تضمین می کنند در خود پرورش دهیم و تا هنگامیکه رفتار مورد نظر به صورت اتوماتیک و غیرارادی انجام نشود، تمرین و تکرار آگاهانه و مداوم آن را ادامه دهیم.


5) قانون انتخاب:

زندگی ما نتیجه انتخاب های ما تا این لحظه است. چون همیشه در انتخاب افکار خود آزاد هستیم، کنترل کامل زندگی و تمامی آنچه برایمان اتفاق می افتد در دست خودمان است.


6) قانون تفکر مثبت: برای رسیدن به موفقیت و شادی، تفکر مثبت امری ضروری است. شیوه تفکر شما نشاندهنده ارزش ها، اعتقادات و انتظارات شماست.


7) قانون تغییر: تغییر، غیرقابل اجتناب است و ما باید استاد تغییر باشیم نه قربانی آن.


8 قانون کنترل: سلامتی، شادی و عملکرد درست از طریق کنترل کامل افکار، اعمال و شرایط پیرامون مان به وجود می آید.


9) قانون مسئولیت: هرچه و هر کجا که هستید بخاطر آنست که خودتان اینطور خواسته اید. مسئولیت کامل آنچه که هستید، آنچه که بدست آورده اید و آنچه که خواهید شد برعهده خود شماست.


10) قانون پاداش: عالم در نظم کامل بسر می برد و ما پاداش کامل اعمال مان را می گیریم. همیشه از همان دست که می دهیم از همان دست می گیریم. اگر از عالم بیشتر دریافت می کنید به این دلیل است که بیشتر می بخشید.


11) قانون خدمت: پاداش هایی را که در زندگی می گیرید با میزان خدمت شما به دیگران رابطه ی مستقیم دارد. هرچه بیشتر برای بهبود زندگی و سعادت دیگران کار کنید و توانایی های خود را افزایش دهید، در عرصه های مختلف زندگی خود بیشتر پیشرفت می کنید.


12) قانون علت و معلول: هرچه به دلیلی رخ می دهد. برای هر علتی معلولی است و برای هر معلولی علت یا علت های بخصوصی وجود دارد، چه از آن ها اطلاع داشته باشید چه نداشته باشید. چیزی به اسم اتفاق وجود ندارد. در زندگی هر کاری را که بخواهید می توانید انجام دهید به شرط آنکه تصمیم بگیرید که دقیقا چه می خواهید و سپس عمل کنید.


13) قانون ذهن: شما تبدیل به همان چیزی می شوید که درباره آن بیشتر فکر می کنید. پس همیشه درباره چیزهایی فکر کنید که واقعا طالب آن هستید.


14) قانون عینیت یافتن ذهنیات: دنیای پیرامون شما تجلی فیزیکی دنیای درون شماست. کار اصلی شما در زندگی این است که زندگی مورد علاقه خود را در درون خود خلق کنید. زندگی ایده آل خود را با تمام جزییات آن مجسم کنید و این تصویر ذهنی را تا زمانیکه در دنیای پیرامون شما تحقق پیدا کند حفظ کنید.


15) قانون رابطه مستقیم: زندگی بیرونی شما بازتاب زندگی درونی شماست. بین طرز تفکر و احساسات درونی شما، و عملکرد و تجارب بیرونی تان رابطه مستقیم وجود دارد. روابط اجتماعی، وضعیت جسمانی شرایط مالی و موفقیت های شما بازتاب دنیای درونی شماست.


16) قانون باور: هر چیزی را که عمیقا باور داشته باشید به واقعیت تبدیل می شود. شما آنچه را که می بینید باور نمی کنید بلکه آن چیزی را می بینید که قبلا بعنوان باور انتخاب کرده اید. پس باید باورهای محدودکننده ای را که مانع موفقیت شما هستند شناسایی کنید و آن ها را از بین ببرید.


17) قانون ارزش ها: نحوه عملکرد شما همیشه با زیربنایی ترین ارزش ها و اعتقادات شما هماهنگ است. آنچه که ارزش هایی را که واقعا به آن اعتقاد دارید بیان می کند ادعاهای شما نیست بلکه گفته ها، اعمال و انتخاب های شما به ویژه در هنگام ناراحتی و عصبانیت است.


18) قانون تاثیر تلاش: همه امیدها، رویاها، هدف ها و آرمان های ما در گرو سخت کوشی است. هرچه بیشتر تلاش کنیم، موفقیت بیشتری کسب خواهیم کرد.


19) قانون آمادگی: در هر حوزه ای موفق ترین افراد، آن هایی هستند که وقت بیشتری را صرف کسب آمادگی برای انجام کارها می کنند. عملکرد خوب نتیجه آمادگی کامل است.


20) قانون حد توانایی: شاید برای انجام همه کارها وقت کافی وجود نداشته باشد ولی همیشه برای انجام مهم ترین کارها وقت کافی هست. هرچه بیشتر کار کنیم کارآیی بیشتری پیدا می کنیم. اما باید اموری را برعهده بگیریم که در حد توانمان باشد.


21) قانون تصمیم: مصمم بودن از ویژگی های اساسی افراد موفق است. در زندگی هر جهشی در جهت پیشرفت هنگامی حاصل می شود که در موردی تصمیم روشنی گرفته باشیم.


22) قانون خلاقیت: ذهن ما می تواند به هر چیزی که باور داشته باشد دست یابد. هر نوع پیشرفتی در زندگی با یک ایده آغاز می شود و چون توانایی ما در خلق ایده های جدید نامحدود است آینده نیز محدودیتی نخواهد داشت.


23) قانون استقامت: معیار ایمان به خود، توانایی استقامت در برابر سختی ها، شکست ها و ناامیدی ها است. استقامت ویژگی اساسی موفقیت است. اگر به اندازه کافی استقامت کنیم، طبیعتا سرانجام موفق خواهیم شد.


24) قانون صداقت:

خوشبختی زمانی به سراغ ما می آید که تصمیم بگیریم هماهنگ با والاترین ارزش ها و عمیق ترین اعتقادات خود زندگی کنیم. همواره باید با آن بهترین بهترین ها که در درون مان وجود دارد صادق باشیم.


25) قانون انعطاف پذیری: در تعیین اهداف خود قاطعیت داشته باشید، اما در مورد روش دستیابی به آن ها انعطاف پذیر باشید. درعصر تحولات سریع و رقابت شدید، انعطاف پذیری از ضروریات است.


26) قانون خوشبختی: کیفیت زندگی ما را احساس مان در هر لحظه تعیین می کند واحساس ما را تفسیر خودمان از وقایع پیرامون مان مشخص می سازد، نه خود وقایع. هرگز برای اینکه تجربه خوشی از دوران کودکی داشته باشید دیر نیست. کافیست گذشته را مرور کنید و روشی را که برای تفسیر تجربیات خود داشته اید تغییر دهید.


27) قانون تعجیل: ما همواره دوست داریم که هرچه زودتر به آرزوهایمان برسیم، به همیت دلیل است که در تمام عرصه های زندگی بی قرار هستیم.


28) قانون فرصت: بهترین فرصت ها اغلب در معمولی ترین موقعیت های زندگی بوجود می آید. پس بزرگترین فرصت ها به احتمال زیاد همیشه در دسترس ما است.


29) قانون خودشکوفائی: شما می توانید هرچه را که برای رسیدن به اهداف تعیین شده خود به آن نیاز دارید بیاموزید. آن هایی که می آموزند توانا هستند.


30) قانون بخشندگی: هرچه بیشتر، بدون انتظار پاداش، به دیگران خدمت کنید ،خیر و نیکی بیشتری به شما می رسد، آن هم از جاهایی که اصلا انتظار ندارید. شما تنها در صورتی حقیقتا خوشبخت خواهید شد که احساس کنید به دلیل خدمت به دیگران انسان با ارزشی هستید.


منبع : روزنامه ابتکار

 



:: موضوعات مرتبط: سکوت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1342
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 18 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیماو شقایق.دایی رضا

شب آمد مرا وقت غریدن است 
 گه کار و هنگام گردیدن است
 به من تنگ کرده جهان جای را
 از این بیشه بیرون کشم پای را
 حرام است خواب
بر آرم تن زردگون زین مغاک
 بغرم بغریدنی هولناک
که ریزد ز هم کوهساران همه
 بلرزد تن جویباران همه
 نگردند شاد
 نگویند تا شیر خوابیده است
 دو چشم وی امشب نتابیده است
 بترسیده است از خیال ستیز
نهاده ز هنگامه پا در گریز
 نهم پای پیش
منم شیر ،‌سلطان جانوران
 سر دفتر خیل جنگ آوران 
 که تا مادرم در زمانه بزاد
 بغرید و غریدنم یاد داد
 نه نالیدنم
 بپا خاست ،‌برخاستم در زمن
 ز جا جست ، جستم چو او نیز من
 خرامید سنگین ، به دنبال او
بیاموختم از وی احوال او
 



:: موضوعات مرتبط: فریاد , ,
:: بازدید از این مطلب : 997
|
امتیاز مطلب : 68
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : شنبه 4 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیماو شقایق.دایی رضا

شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم
در آن یک شب خدایا من عجایب کارها کردم
جهان را روی هم کوبیدم از نو ساختم گیتی
ز خاک عالم کهنه جهانی نو بنا کردم
کشیدم بر زمین از عرش، دنیادار سابق را
سخن واضح تر و بهتر بگویم کودتا کردم
خدا را بنده ی خود کرده خود گشتم خدای او
خدایی با تسلط هم به ارض و هم سما کردم
میان آب شستم سر به سر برنامه پیشین
هر آن چیزی که از اول بود نابود و فنا کردم
نمودم هم بهشت و هم جهنم هردو را معدوم
کشیدم پیش نقد و نسیه، بازی را رها کردم
نمازو روزه را تعطیل کردم، کعبه را بستم
حساب بندگی را از ریاکاری جدا کردم
امام و قطب و پیغمبر نکردم در جهان منصوب
خدایی بر زمین و بر زمان بی کدخدا کردم
نکردم خلق ، ملا و فقید و زاهد و صوفی
نه تعیین بهر مردم مقتدا و پیشوا کردم
شدم خود عهده دار پیشوایی در همه عالم
به تیپا پیشوایان را به دور از پیش پا کردم
بدون اسقف و پاپ و کشیش و مفتی اعظم
خلایق را به امر حق شناسی آشنا کردم
نه آوردم به دنیا روضه خوان و مرشد و رمال
نه کس را مفتخور و هرزه و لات و گدا کردم
نمودم خلق را آسوده از شر ریاکاران
به قدرت در جهان خلع ید از اهل ریا کردم
ندادم فرصت مردم فریبی بر عباپوشان
نخواهم گفت آن کاری که با اهل ریا کردم
به جای مردم نادان نمودم خلق گاو و خر
میان خلق آنان را پی خدمت رها کردم
مقدر داشتم خالی ز منت، رزق مردم را
نه شرطی در نماز و روزه و ذکر و دعا کردم
نکردم پشت سر هم بندگان لخت و عور ایجاد
به مشتی بندگان آْبرومند اکتفا کردم
هر آنکس را که میدانستم از اول بود فاسد
نکردم خلق و عالم را بری از هر جفا کردم
به جای جنس تازی آفریدم مردم دل پاک
قلوب مردمان را مرکز مهر ووفا کردم
سری داشت کو بر سر فکر استثمار کوبیدم
دگر قانون استثمار را زیر پا کردم
رجال خائن و مزدور را در آتش افکندم
سپس خاکستر اجسادشان را بر هوا کردم
نه جمعی را برون از حد بدادم ثروت و مکنت
نه جمعی را به درد بی نوایی مبتلا کردم
نه یک بی آبرویی را هزار گنج بخشیدم
نه بر یک آبرومندی دوصد ظلم و جفا کردم
نکردم هیچ فردی را قرین محنت و خواری
گرفتاران محنت را رها از تنگنا کردم
به جای آنکه مردم گذارم در غم و ذلت
گره از کارهای مردم غم دیده وا کردم
به جای آنکه بخشم خلق را امراض گوناگون
به الطاف خدایی درد مردم را دوا کردم
جهانی ساختم پر عدل و داد و خالی از تبعیض
تمام بندگان خویش را از خود رضا کردم
نگویندم که تاریکی به کفشت هست از اول
نکردم خلق شیطان را عجب کاری به جا کردم
چو میدانستم از اول که در آخر چه خواهد شد
نشستم فکر کار انتها را ابتدا کردم
نکردم اشتباهی چون خدای فعلی عالم
خلاصه هرچه کردم خدمت و مهر و صفا کردم
زمن سر زد هزاران کار دیگر تا سحر لیکن
چو از خود بی خود بودم ندانسته چه ها کردم
سحر چون گشت از مستی شدم هوشیار
خدایا در پناه می جسارت بر خدا کردم
شدم بار دگر یک بنده درگاه او گفتم
خداوندا نفهمیدم خطا کردم ....



:: موضوعات مرتبط: آغازمن و پایانم , ,
:: بازدید از این مطلب : 1330
|
امتیاز مطلب : 68
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : 3 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیماو شقایق.دایی رضا

و شکستم و دویدم و فتادم  :

درها به طنین های تو وا کردم
 هر تکه را جایی افکندم پر کردم هستی ز نگاه
 بر لب مردابی پاره لبخند تو بر روی لجن دیدم رفتم به نماز
 در بن خاری یاد تو پنهان بود برچیدم پاشیدم به جهان
بر سیم درختان زدم آهنگ ز خود روییدن و به خود گستردن
 و شیاریدم شب یک دست نیایش افشاندم دانه راز
 و شکستم آویز فریب
 و دویدم تاهیچ و دویدم تاچهره مرگ تاهسته هوش
 و فتادم بر صخره درد از شبنم دیدار تو تر شد انگشتم لرزیدم
 وزشی می رفت از دامنه ای گامی همره او رفتم
ته تاریکی تکه خورشیدی دیدم خوردم وز خود رفتم و رها بودم

####################################

پرهای زمزمه :

 مانده تا برف زمین آب شود
مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر
ناتمام است درخت
زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد
و فروغ تر چشم حشرات
 و طلوع سر غوک از افق درک حیات
مانده تا سینی ما پرشود از صحبت سنبوسه و عید
در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد
 و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه برف
تشنه زمزمه ام
مانده تا مرغ سرچینه هذیانی اسفند صدا بردارد
پس چه باید بکنم
 من که در لخت ترین موسم بی چهچهه سال
 تشنه زمزمه ام ؟
بهتر آن است که برخیزم
 رنگ را بردارم
 روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 1111
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیماو شقایق.دایی رضا

 

گر بوسه می خواهی بیا، یک نه دو صد بستان برو
این جا تن بی جان بیا، زین جا سراپا جان برو
صد بوسه ی تر بَخْشَمَت، از بوسه بهتر بَخْشَمَت
اما ز چشم دشمنان، پنهان بیا، پنهان برو
هرگز مپرس از راز من، زین ره مشو دمساز من
گر مهربان خواهی مرا، حیران بیا حیران برو
در پای عشقم جان بده، جان چیست، بیش از آن بده
گر بنده ی فرمانبری، از جان پی فرمان برو
امشب چو شمع روشنم، سر می کشد جان از تنم
جان ِ برون از تن منم، خامُش بیا سوزان برو
امشب سراپا مستیم، جام شراب هستیم
سرکش مرا وَزْکوی من افتان برو؟ خیزان برو
بنگر که نور حق شدم، زیبایی ی مطلق شدم
در چهره ی سیمین نگر، با جلوه ی جانان برو.



:: بازدید از این مطلب : 1155
|
امتیاز مطلب : 133
|
تعداد امتیازدهندگان : 39
|
مجموع امتیاز : 39
تاریخ انتشار : چهار شنبه 28 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیماو شقایق.دایی رضا

تا آخرین نفر
تا آخرین نفس
کوشیم و بشکنیم
دیوار ِ این قفس
از دامن ِ خلیج - تا سینه ی کویر - تا ساحل ِ ارس
فرجام ِ ننگ و ، روز ِ جنگ و ، جنگ ِ زندگیست
آغاز ِ افتخار
پایان ِ بندگیست
پایان ِ آن شکنج و رنج و ، سرفکندِ گیست
دل ها ، پر از امید
جان ها ، پر از هوس
*
هنگام ِ گام و گام ِ کام و ، کام ِ آشناست
نصرت نصیب ِ دوست
دشمن اسیر ِ ماست
تا مشت ِ خلق و ، پشت ِ خلق و ، عزم رهنماست
زرها ، رهد ز خاک
گل ها ، دمد ز خس
*
ز آن شرزه شیر ِ پیر ِ طعمه گیر ِ تیره بخت
بر جا ، نمانده تاج
برپا ، نمانده تخت
سیلاب ِ درد و ، خشم ِ مرد و آن نبرد ِ سخت
ششدر صفت ، به بست
راهش ، ز پیس و پس
*
دل پیش ِ رهبر است و ، گوش ِ ما ، به پند ِ او
با حبس و زجر ِ او
با کند و بند ِ او
فرمان ِ عزم و ،؛ عزم ِ رزم و ، رزم ِ ملت است
در کاروان ِ ما
فریاد ِ هر جرس
*
کوشیم و بر کنیم و بفکنیم و بشکنیم
آن ف مایه های ِ رنج
آن ، پایه های ِ درد
جوشیم و ، سرنهیم و ، جان دهیم و ، وارهیم
با پشتکار ِ خویش
بی انتظار ِ کس
*
تا آخرین نفر
تا آخرین نفس
کوشیم و بشکنیم
دیوار ِ این قفس
همدوش و ، همعنان و ، هم شعار و ، هم نفس 
  



:: موضوعات مرتبط: فریاد , ,
:: بازدید از این مطلب : 1141
|
امتیاز مطلب : 67
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : سه شنبه 27 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیماو شقایق.دایی رضا

اين چه خلدست که چندين همه حورست اينجا

چه غم از نار که در دل همه نورست اينجا

 

گل سوري که عروس چمنش مي‌خوانند

گو بده باده درين حجله که سورست اينجا

 

موسم عشرت و شادي و نشاطست امروز

منزل راحت و ريحان و سرورست اينجا

 

اگر آن نور تجليست که من مي‌بينم

روشنم گشت چو خورشيد که طورست اينجا

 

آنکه در باطن ما کرد دو عالم ظاهر

ظاهر آنست که در عين ظهورست اينجا

يار هم غايب و هم حاضر و چون درنگري

خالي از غيبت و عاري ز حضورست اينجا

 

سخن از خرقه و سجاده چه گوئي خواجو

جام مي نوش که از صومعه دورست اينجا



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 1221
|
امتیاز مطلب : 58
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : سه شنبه 27 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیماو شقایق.دایی رضا

شب از شبهای پاییزی ست
از آن همدرد و با من مهربان شبهای شک آور
ملول و سخته دل گریان و طولانی
شبی که در گمانم من که ایا بر شبم گرید ، چنین همدرد
و یا بر بامدادم گرید ، از من نیز پنهانی
من این می گویم و دنباله دارد شب
خموش و مهربان با من
به کردار پرستاری سیه پوش پیشاپیش ،‌ دل برکنده از بیمار
نشسته در کنارم ، اشک بارد شب
من اینها گویم و دنباله دارد شب

***********************

کتیبه ( اخوان ثالث )

فتاده تخته سنگ آنسوی تر ، انگار کوهی بود
و ما اینسو نشسته ، خسته انبوهی
زن و مرد و جوان و پیر
همه با یکدیگر پیوسته ، لیک از پای
و با زنجیر
اگر دل می کشیدت سوی دلخواهی
به سویش می توانستی خزیدن ، لیک تا آنجا که رخصت بود
 



:: موضوعات مرتبط: سکوت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1032
|
امتیاز مطلب : 136
|
تعداد امتیازدهندگان : 39
|
مجموع امتیاز : 39
تاریخ انتشار : سه شنبه 27 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیماو شقایق.دایی رضا

شبی آرام چون دریا بی جنبش 
 سکون ساکت سنگین سرد شب
 مرا در قعر این گرداب بی پایاب می گیرد
 دو چشم خسته ام را خواب می گیرد
 من اما دیگر از هر خواب بیزارم
 حرامم باد خواب و راحت و شادی
 حرامم باد آسایش
 من امشب باز بیدارم
میان خواب و بیداری
 سمند خاطراتم پای می کوبد
به سوی روزگارکودکی
دوران شور و شادمانیها
 خوشا آن روزگار کامرانیها
 به چشمم نقش می بندد
زمانی دور همچون هاله ابهام ناپیدا
در آن رویا
 به چشم خویش دیدم کودکی آسوده در بستر
 منم آن کودک آرام
تهی دل از غم ایام
ز مهر افکنده سایه بر سر من مام
 در ان دوران
نه دل پر کین
نه من غمگین
 نه شهر این گونه دشمنکام
دریغ از کودکی
 آن دوره آرامش و شادی
 دریغ از روزگار خوب آزادی
 سر آمد روزگار کودکی اینک دراین دوران دراین وادی
 نه دیگر مام
 نه شهر آرام
 دگر هر آشنا بیگانه شد با آشنای خویش
 و من بی مام تنها مانده در دشواری ایام
تو اما مادر من مادرناکام
 دلت خرم روانت شاد
که من دست نیازی سوی کس هرگز نخواهم برد
 و جز روح تو این روح ز بند آزاد
مرادیگر پناهی نیست دیگر تکیه گاهی نیست
نبودم این چنین تنها
 و ما در دل شبها
 برایم داستان می گفت
 برایم داستان از روزگار باستان می گفت
 و من خاموش
سراپا گوش
 و با چشمان خواب آلود در پیکار
نگه بیدار و گوش جان بر آن گفتار
در آن شب مادر من داستان کاوه را می گفت
در آن شب داستان کاوه آن آهنگر آزاده را می گفت
 



:: موضوعات مرتبط: سکوت , ,
:: بازدید از این مطلب : 2025
|
امتیاز مطلب : 63
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : سه شنبه 27 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیماو شقایق.دایی رضا
( صائب تبریزی) :
 
از فروغ عشق، خورشيد قيامت کن مرا
يا رب از دل مشرق نور هدايت کن مرا
 
شسته رو چون گوهر از باران رحمت کن مرا
تا به کي گرد خجالت زنده در خاکم کند؟
 
موج بي‌پرواي درياي حقيقت کن مرا
خانه‌آرايي نمي‌آيد ز من همچون حباب
 
خانه دار گوشه‌ي چشم قناعت کن مرا
استخوانم سرمه شد از کوچه گرديهاي حرص
 
زنده‌ي جاويد از دست حمايت کن مرا
چند باشد شمع من بازيچه‌ي دست فنا؟
 
آتشين رفتار چون اشک ندامت کن مرا
خشک بر جا مانده‌ام چون گوهر از افسردگي
 
از فراموشان امن آباد عزلت کن مرا
گرچه در صحبت همان در گوشه‌ي تنهاييم
 
تا قيامت سنگسار از خواب غفلت کن مرا
از خيالت در دل شبها اگر غافل شوم
 
مرحمت فرما، ز ويراني عمارت کن مرا
در خرابيهاست، چون چشم بتان، تعمير من
 
من که باشم تا کنم تلقين که رحمت کن مرا؟
 
******************************
 


:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 1165
|
امتیاز مطلب : 146
|
تعداد امتیازدهندگان : 42
|
مجموع امتیاز : 42
تاریخ انتشار : سه شنبه 27 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیماو شقایق.دایی رضا

نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی
نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی
نه جان بی نصیبم را پیامی از دلارامی
 نه شام بی فروغم را نشانی از سحرگاهی
نیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعی
ندارم خاطرم الفت نه با مهری نه با ماهی
بدیدار اجل باشد اگر شادی کنم روزی
به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهی
کیم من ؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان
نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی
گهی افتان و حیران چون نگاهی بر نظر گاهی
رهی تا چند سوزم در دل شبها چو کوکبها
باقبال شرر تازم که دارد عمر کوتاهی


 



:: موضوعات مرتبط: فریاد , ,
:: بازدید از این مطلب : 1041
|
امتیاز مطلب : 51
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : سه شنبه 27 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیماو شقایق.دایی رضا

چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
 من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغي که نمی بینی دردی که نمی دانی
دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 1063
|
امتیاز مطلب : 66
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : سه شنبه 27 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیماو شقایق.دایی رضا

دیگر زمان ، زمانه ی مجنون نیست

فرهاد

در بیستون مراد نمی جوید

زیرا بر آستانه ی خسرو

بی تیشه ای به دست ، کنون سرسپرده است.

در تلخی تداوم و تکرار لحظه ها

آن شور عشق

-عشق به شیرین را

از یاد برده است.

 

 

.



:: موضوعات مرتبط: فریاد , ,
:: بازدید از این مطلب : 1424
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : سه شنبه 27 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیماو شقایق.دایی رضا

جای یک شعر خالیست...رد پای شاعری تنها

در نیمه شبی سرد و مه آلود...در این شهر غبار آلوده از غمگین ترین آوای یک شاعر

که با یاد بهاران در سکوت خویش ... با خویشتن خویش چنین زمزمه دارد که :آری

جای یک شعر خالیست...

اثری از دایی رضا

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: آغازمن و پایانم , ,
:: بازدید از این مطلب : 1006
|
امتیاز مطلب : 60
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : سه شنبه 27 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیماو شقایق.دایی رضا

بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم ، همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم ، شدم آن عاشق ديوانه كه بودم

در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد ، باغ صد خاطره خنديد

عطر صد خاطره پيچيد ، يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم

پر گشوديم و درآن خلوت دلخواسته گشتيم ، ساعتي بر لب آن جوي نشستيم

تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت ، من همه محو تماشاي نگاهت

آسمان صاف و شب آرام ، بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ريخته در آب ، شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ ، همه دل داده به آواز شباهنگ

يادم آيد تو به من گفتي از اين عشق حذر كن ، لحظه اي چند بر اين آب نظر كن

آب آيينه عشق گذران است ، تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است

باش فردا كه دلت با دگران است ، تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن

با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم ، سفر از پيش تو ؟ هرگز نتوانم

روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد ، چون كبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدي من نه رميدم نه گسستم ، بازگفتم كه تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم ، حذر از عشق ندانم

سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم ، اشكي از شاخه فرو ريخت

مرغ شب ناله تلخي زد و بگريخت ، اشك در چشم تو لرزيد

ماه بر عشق تو خنديد ، يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم ، نگسستم نرميدم

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهاي دگر هم ، نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم ، بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم

 



:: موضوعات مرتبط: آغازمن و پایانم , ,
:: بازدید از این مطلب : 821
|
امتیاز مطلب : 38
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : چهار شنبه 21 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیماو شقایق.دایی رضا

مرغ سحر ناله سر کن----- داغ مرا تازه تر کن

ز آه شرر بار، این قفس را----- برشکن و زیر و زبر کن

بلبل پر بسته ز کنج قفس درآ----- نغمه آزادی نوع بشر سرا

وز نفسی عرصه این خاک توده را----- پر شرر کن، پر شرر کن

ظلم ظالم، جور صیاد----- آشیانم داده بر باد

ای خدا، ای فلک، ای طبیعت----- شام تاریک ما را سحر کن

ای خدا، ای فلک، ای طبیعت----- شام تاریک ما را سحر کن

نوبهار است، گل به بار است----- ابر چشمم ژاله بار است

این قفس چون دلم----- تنگ و تار است

شعله فکن در قفس ای آه آتشین----- دست طبیعت گل عمر مرا مچین

جانب عاشق نگه ای تازه گل از این----- بیشتر کن، بیشتر کن، بیشتر کن

مرغ بی دل، شرح هجران----- مختصر کن مختصر کن مختصر کن

.............



:: موضوعات مرتبط: سکوت , ,
:: بازدید از این مطلب : 5905
|
امتیاز مطلب : 101
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : چهار شنبه 21 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیماو شقایق.دایی رضا

خواندن این شعر را به همگان توصیه میکنم.... به دفعات آنرا خوانده ام.

 

برف می بارد
برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
کوهها خاموش
دره ها دلتنگ
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
بر نمی شد گر ز بام کلبه های دودی
یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد
رد پا ها گر نمی افتاد روی جاده های لغزان
ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته دمسرد ؟
آنک آنک کلبه ای روشن
روی تپه روبروی من
در گشودندم
مهربانی ها نمودندم
زود دانستم که دور از داستان خشم برف و سوز
در کنار شعله آتش
قصه می گوید برای بچه های خود عمو نوروز
 



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 1449
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : چهار شنبه 21 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیماو شقایق.دایی رضا

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ی ایام ، دل آدمیان است
دل بر گذر قافله ی لاله و گل داشت
این دشت که پامال سواران خزان است
روزی که بجنبد نفس باد بهاری
بینی که گل و سبزه کران تا به کران است
ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی
دردی ست درین سینه که همزاد جهان است
فریاد ، ز داد آن همه گفتند و نکردند
یارب چه قدر فاصله ی دست و زبان است
خون می چکد از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من می کنم افشردن جان است
از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود
گنجی ست که اندر قدم راهروان است


هوشنگ ابتهاج(ه.الف.سایه)



:: موضوعات مرتبط: آغازمن و پایانم , ,
:: بازدید از این مطلب : 1020
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : چهار شنبه 21 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیماو شقایق.دایی رضا

شنیدم که کشتی به دریای ژرف
چو آزرده از خشم توفان شود،
چو بر چهر دریای نیلوفری
شکن ها و چین ها نمایان شود،
بزاید ز هر سوی موجی چو کوه
که شاید به کشتی شکست آورد،
گشاید ز هر گوشه گرداب کام
که شاید شکاری به دست آورد.
بپیچد چو زرینه مار آذرخش
دمی روشنایی زند آب را.
خروشنده تندر بدزدد ز بیم
ز دل ها توان و زتن تاب را.
ز دل برکشد هر کسی ناله یی،
براید ز هر گوشه فریادها،
بیامیزد اندر دل تیره شب
به فریادها ناله ی بادها...
پس آنگاه کوشش کند ناخدای
که بر خستگان ناخدایی کند:
به دریا نهد زورق و ساز و برگ
کسان را بدان رهنمایی کند...
چو آسوده شد زانچه بایست کرد،
به بالای کشتی رَوَد مردْوار-
بر آن سینه ی قهرمان دلیر
نشانهای مردانگی، استوار
فروغی در آن دیده ی دلپذیر،
سرودی به لبهای پر شور او...
دمی این چنین چون بر او بگذرد،
دل ژرف دریا شود گور او!
چو فردا به بام سپهر بلند
شود مهر، چون گوی زر، تابناک،
نویسد به پهنای دریا به زر
که: " دریا دلان را ز مردن چه باک؟…"
چنین است آیین مردانگی
که تا بود، این بود و جز این نبود
ز من برچنان قهرمانان سپاس!
ز من بر چنان ناخدایان درود!




:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 5527
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : چهار شنبه 21 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیماو شقایق.دایی رضا

عبور باید کرد

عبور باید کرد .

 

صدای باد می آید عبور باید کرد.

و من مسافرم ای بادهای همواره !

مرا به وسعت تشکیل برگ ها برسانید.

و کفشهای مرا تا تکامل تن انگور

پر از تحرک زیبایی خضوع کنید.

دقیقه های مرا تا کبوتران مکرر

در آسمان سپید غریزه اوج دهید.

و اتفاق وجود مرا کنار درخت

بدل کنید به یک ارتباط گمشده پاک ...



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 6169
|
امتیاز مطلب : 114
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : چهار شنبه 21 بهمن 1388 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد